.::ساز دل دریا::.

فقط بخاطر تو...

.::ساز دل دریا::.

فقط بخاطر تو...

امام علی(ع)

 

  

 

 شهادت امام علی(ع) بر مسلمانان تسلیت باد.

 

 

 

 التماس دعا 

 

 

عیبش مکن

 

 

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است

شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است

ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای

کت خون ما حلال‌تر از شیر مادر است

چون نقش غم ز دور بینی شراب خواه

تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرر است

از آستان پیر مغان سر چرا کشیم

دولت در این سرا و گشایش در این در است

دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت

امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است

در کوی ما شکسته دلی می‌خرند و بس

بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است

یک قصّه بیش نیست غم عشق وین عجب

کز هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است

شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم

عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است

فرقست از آب خضر که ظلمات جای اوست

تا آب ما که منبعش الله اکبر است

ما آب روی فقر و قناعت نمی‌بریم

با پادشه بگوی که روزی مقدّر است

حافظ چه طرفه شاخ نباتی‌ست کلک تو

کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکّر است.

یک اتفاق

 

 

  

آسمان صاف و پر ستاره بود. هیچ برگی حرکت نمیکرد. انگار باد هم به مرخصی رفته بود. همه جا آرام بود و در سکوت!

سنجاقک خستگی روزافزایش را با نی های کنار برکه تقسیم میکرد. بچه ماهی ها در ته برکه آرام و بی سر و صدا مانده بودند.

غوک ها نیلوفرهای آبی را نوازش میکردند.

صدای جیرجیرکهای تابستانی در لابلای علفزار به گوش میرسید.

مهتاب خودش را در داخل آب به تماشا نشسته بود.

کرم های ابریشم در انتظار پروانه شدن، با خداوند راز و نیاز میکردند.

کمی آنطرفتر کرم های شب تاب، دور برکه به طواف مشغول بودند.

لاک پشت ها سرهایشان را در لاک فرو برده بودند، نسیم، موج های کوتاهی را روی آب ایجاد میکرد، و اردک ها و قوی های سپید، سرهایشان را در گریبان فرو برده بودند.

اما ناگاه انعکاس صدایی، آرامش برکه و ساکنانش را برهم زد!

تکه سنگی پرتاب شد. داخل برکه افتاد. همه چیز دگرگون شد.

یک حادثه، همه آرامش را به دوران دچار کرد؛ و البته برای بعضی ها امید زندگی بود. سنجاقک پرواز کرد، بچه ماهی ها به تکاپو افتادند، غوک ها، نیلوفرهای آبی را رها شده دیدند و به درون آب افتادند...

جیرجیرک ها ساکت شدند، آب موّاج شد و ماه چهره خودش را رنجور و مشوش دید و...

نسیم، دیگر نتوانست سطح آرام آب را مواج کند، چرا که این بار نیرویی عظیم تر در کار بود.

اردک ها و قوی های سپید، سر از گریبان بیرون آوردند و آنها نیز هوشیار شده و به ناگاه پرواز کردند را از سر گرفتند.

اما تکه سنگ که آرامش همگان را بر هم زد، به ناگاه خودش به آرامش رسید، دستی که او را به داخل برکه پرتاب کرده بود نیز به آرامش رسید.

چرا که آن دست، آرامش را در پرتاب کردن سنگی و خالی شدن تمامی عقده هایش می دید...

چاره هجران

 

بی مهر رخت روز مرا نور نمادست

وز عمر مرا جز شب دیچور نماندست

صبر است مرا چاره‌ی هجران تو لیکن

چون صبر توان کرد که مقدور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نمادست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت

هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت

از دولت هجر تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید

دور از درت آن خسته‌ی مهجور نماندست

من بعد چه سود ار قدمی رنجه کند دوست

کز جان رمقی در تن رنجور نماندست

در هجر تو گر چشم مرا آب نماند

گو خون جگر ریز که معذور نماندست

حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده

ماتم زده را در ادعیه‌ی سور نماندست.

   

 

  

دوستی

دوستی قطره اشکی است که درمعبد عشق٬ هرکجا بچکد مهرو وفا میروید 

دل سودا زده

 

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

دل سودا زده از غصّه دو نیم افتادست

چشم جادوی تو خود عین سودا سحر است

لیکن این هست که آن نسخه سقیم افتادست

در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست

نقطه دوده که در حلقه‌ی جیم افتادست

زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار

چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست

دل من از هوس بوی تو ای مونس جان

خاک راهی‌ست که در دست نسیم افتادست

همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست

از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست

سایه‌ی قدّ تو بر قالبم ای عیسی دم

عکس روحی‌ست که بر عظم رمیم افتادست

آنکه جز کعبه مقامش نبُد از یاد لبت

بر در میکده دیدم که مقیم افتادست

حافظ گمشده را با غمت ای جان عزیز

اتّحادیست که در عهد قدیم افتادست.

 

 

ویلون زن

 

 

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشنگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض 30 دقیقه،‌شش قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدمهایش کاست و چند ثانیه ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود به راه افتاد.

یک دقیقه بعد، ویلون زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه اش انداخت و با عجله به راه خود ادامه داد. چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت و با عجله از صحنه دور شد. کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله ای بود که مادرش او را با عجله و کشان کشان به همراه می برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون زن پرداخت، مادر او را محکمتر کشید و کودک درحالیکه همچنان نگاهش به ویلون زن بود، به همراه مادر به راه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگر نیز به همان ترتیب تکرار شد و والدینشان بدون استثنا برای بردنشان به زور متوسل شدند.

در مدت 30 دقیقه ای که ویلون زن می نواخت، فقط شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی آنکه مکثی کرده باشند، و 32 دلار عاید ویلون زن شد.

وقتی که ویلون زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد، نه کسی تشویقش کرد، و نه کسی او را شناخت. هیچکس نمی دانست که این ویلون زن همان "جاشوابل" یکی از بهترین موسیقیدانان جهان، و نوازنده یکی از پیچیده ترین قطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش 5/3 میلیون دلار، است. جاشوابل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تئاترهای شهر بوستون، برنامه ای اجرا کرده بود که تمامی بلیتهایش پیش فروش شده بود، و قیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است، نواختن جاشوابل در ایستگاه مترو توسط "واشنگتن پست" ترتیب داده شده بود و بخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و اولویتهای مردم بود.