.::ساز دل دریا::.

فقط بخاطر تو...

.::ساز دل دریا::.

فقط بخاطر تو...

بانک زمان

تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح ۸۶هزارو۴۰۰تومان به حساب شما واریز میشود و تا آخر شب فرصت دارید همه پولها را خرج کنید، چون آخر وقت حساب خود به خود خالی میشود. 

در این صورت شما چه خواهید کرد؟ 

البته که سعی میکنید تا آخرین ریال را خرج کنید! 

هر کدام از ما یک چنین بانکی داریم: بانک زمان. 

هر روز صبح، در بانک زمان شما ۸۶۴۰۰ثانیه اعتبار ریخته میشود و آخر شب این اعتبار به پایان میرسد. 

هیچ برگشتی نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمیشود. 

ارزش یک سال را دانش آموزی که مردود شده، میداند. 

ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس به دنیا آورده، میداند. 

ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه میداند. 

ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را میکشد، 

ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده، 

و ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، میداند. 

هر لحظه گنج بزرگی است، گنجتان را مفت از دست ندهید. 

باز به خاطر بیاورید که زمان به خاطر هیچکس منتظر نمی ماند. 

دیروز به تاریخ پیوست. 

فردا معما است. 

و امروز هدیه است. 

 

جام جهان نما

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که ترا هست با خدای

کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاه حُسن خدا را بسوختیم

آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

ارباب حاجتیم و زبان را سؤال نیست

در حضرت کریم تمنّا چه حاجت است

محتاج قصّه نیست گرت قصد خون ماست

چون رخت از آن تست به یغما چه حاجت است

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست

اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است

آن شد که بار منّت ملّاح بر دمی

گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار

می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است

ای مدّعی برو که مرا با تو کار نیست

اَحباب حاضرند به اَعداد چه حاجت است

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود

با مدّعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است.

رفیق دیرینه

لای خاطرات تلخم یاد تو همیشه شیرینه

تا ابد فکر تو هستم نازنین رفیق دیرینه

پند

روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو سه پند میدهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.

و سوم اینکه در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی.

پسر لقمان گفت: ای پدر! ما یک خانواده فقیر هستیم چطور میتوانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد:

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی، بهترین خوابگاه جهان است.

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای گیری آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست.