برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره ترا چه افتادست
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
ترا نصیب همین کرده است و این دادست
برو فسانه مخوان و فسوم مدم حافظ
کزین فسانه و افسون مرا بسی یادست.
رواق منظر چشم من آشیانه تست
کرم نما و فرود آ که خانه خانهی تست
به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفههای عجب زیر دام و دانهی تست
دلت به وصل گل ای بلبل سحر خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانهی تست
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که این مفرّح یاقوت در خزانهی تست
به تن مقصّرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصهی جان خاک آستانهی تست
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مُهر تو و نشانهی تست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانهی تست
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
ازین حیل که در انبانهی بهانهی تست
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شیرین سخن ترانهی تست.
بود سیمرغی نه سیمرغ خیال
داشت آن سیمرغ هفتاد و دو بال
بال او یاران و فرزندان او
هر یکی دلبسته ایمان او
مقصد سیمرغ دشت کربلا
کربلا بود و ملاقات خدا.