.::ساز دل دریا::.

فقط بخاطر تو...

.::ساز دل دریا::.

فقط بخاطر تو...

سلطان خوبان

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار

خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم

گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست

خوش فتاد آنحال مشکین بر رخ رنگین غریب

مینماید عکس می در رنگ روی مهوشت

همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب

بس غریب افتاده‌است آن مور خط گرد رخت

گرچه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو

در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند

دور نبود گر نشیند خسته و غمگین غریب.  

پری پیکر

میدمد صبح و کله بسته سحاب

الصّبوح الصّبوح یا اصحاب

می چکد ژاله بر رخ لاله

المُدام المُدام یا احباب

می وزد از چمن نسیم بهشت

هان بنوشید دم بدم می ناب

تخت زمرد زده‌ست گل به چمن

می چون لعل آتشین دریاب

در میخانه بسته‌اند دگر

افتَتِح یا مُفتَتح الابواب

این چنین موسمی عجب باشد

که ببندند میکده به شتاب

بر رخ ساقی پری پیکر

همچون حافظ بنوش باده ناب. 

عکس رخ یار

ساقی بنور باده برافروز جام ما

مطرب بگو که کار جهان شد بکام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

ای بیخبر ز لذّت شُرب مُدام ما

چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان

کاید به جلوه سرو صنوبر خُرام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما

ترسم که صرفه‌ی نبرد روز باز خواست

نان حلال شیخ ز آب حرام ما

مستی بچشم شاهد دلبند ما خوشست

زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما

ای باد اگر به گلشن احباب بگذری

زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما

گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری

خود آید آنکه یاد نیاری ز نام ما

حافظ ز دیده دانه اشکی همی فشان

باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما

دریای اخضر فلک و کشتی هلال

هستند غرق نعمت حاجی قوام ما.