روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت میکرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدتها فکر میکرد که او از همه قدرتمندتر است. تا اینکه یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام میگذارند، حتی بازرگانان.
مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قویتر میشدم!
در همان لحظه، او تقدیم به حاکم مقتدر شهر شد. در حالیکه روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم میکردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمامی نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلو تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکانم دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قویترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همانطور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد میشود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
سلام
خیلی وبلاگ خوبی داری
اگه دوست داری امارت بالا بره بیا و سایتت را در موتور جستجوی ما ثبت کن!
برای اینکار کافیه سایت خودت را جستجو کنی آدرسشو! به همین راحتی!البته به مثال زیر توجه کن و کپیش کن و فقط آدرس سایت مارا عوض کن و بعد جستجو!!!
مثلا:
Site:www.irpersian.com
درودها? فراوان به مدیر مسئول محترم وبلاگ:
همکار عزیز شما را به وبلاگ رهروان بابک خرمدین http://babake23.blogfa.com/ دعوت کرده و شما را با این سازمان آشنا م? سازیم0 با تشکر همکار شما بابک هخامنش:
سلام دریا جان
خوبی
ممنونم به وبم سر زدی
وبلاگت هم خیلی قشنگه
اگه خواستی لینکت کنم بگو
منتظرم
سلام مرسی که بهم سر زدی راستش مینم سوخته بود بازم شرمنده راستی وبت خیلی قشنگ شده خداحافظ
سلام دوست بسیار صمیمی
.
متاسفم که خیلی دیر آمدم ... !
.
تا پاسخ گوی دعوت به جمع صمیمی شما نازنین باشم
.
علت تاخیرم، گرفتاری شدیدی کاری بود
.
که انشاا... برطرف خواهد شد
.
و دوباره به شما نزدیکتر خواهم شد
.
و روحم را به تو خواهم سپرد
.
.
.
آخرین سنگر سکوت است !
خیلی حرف ها گفتنی نیست ...
.
.
.
تا همیشه در همسایگیت خواهم ماند
.
تا ابد ارادتمند ...علی
سلام دریا جون بازم مثل همیشه شرمنده ام کردی وبلاگت روز بروز بهتر داره میشه ایدوارم موفق باشی اگه دوست داری آمار بازدیدت بالا بره برو به این لینک و عضو شو ضرر نمیکنی امتحانش بی ضرره
http://rankfa.com/?ref=396
منتظرتم موفق باشی
همینه که نیست دیگه!
عقل